صمد و دل!
-صمد سال قبل این موقع کجا بودی؟کی همراهت بود؟
توی خوابگاه کیا همراهت بودن؟مخاطب شبای رمضونت کی بود؟
یادت اون موقع رو؟اشک چشم رو یادته؟
-آره همه رو یادمه..همه رو...
-همه رو؟
بابا دمت گرم...
-خب اینا به تو چه؟چی میخوای بگی؟فقط نصیحتم نکن که فحشم بلدم.از پارسال بهتر!
-نصیحت که نه...فقط میخوام بت بگم که من واسه اونروزا دلم تنگ شده...عمرمون داره تموم میشه و ما هر روز بدتر از دیروز میشیم..
-ای بابا...جون هر کی دوس داری بیخیال ما شو..مگه پارسال بت نگفتم که شاعر چی گفته؟
-چرا گفتی...برخیز و مخور غم جهان گذران...ولی..
-ولی بی ولی...همون پارسال بت گفتم ک بنشین و دمی به شادمانی گذران.
-گفتی..گفتی..ولی...
-گفتم بت که میخوام بیخیال بشم...میخوام به من چه؟ رو صرف کنم!
-گفتی...گفتی...ولی...
-به من چه که دنیا به هم ریخته؟به من چه که همه ناامیدن؟همه نمیفهمن...
-گفتی...گفتی...ولی همون موقع هم نذاشتی من حرفمو بزنم..بابا منم ی سری حرفا دارم ک باید بت بگم.
-بس کن.
-آخه تا کی تو بگی و من حرفی نزنم؟میخوام همه چی رو بگم..
-......
-بی ادب...من این دفعه حرفامو باید بت بزنم.
-من میرم سحری بگیرم...بذار واسه بعد!
-پارسالم همینو گفتی که...نرو...نرو...
-من رفتم...تو هم گشنت که بشه میای.
.
.
.
.
پ.ن: دل
پ.ن1:صمد!
پ.ن2:!!تو خود حجاب خودى، حافظ از میان برخیز!!
- ۹۵/۰۴/۰۵