s.veisi

s.veisi

تو را من چشم در راهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

محیط

شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۱۴ ق.ظ
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودیم و سحر در کنار بیشه ای خفته. شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود نعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت.
چون روز شد گفتمش: آن چه حالت بود؟ گفت: بلبلان را دیدم که بنالش درآمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکان در آب و بهایم در بیشه. اندیشه کردم که مروت نباشد همه در تسبیح و من بغفلت خفته
دوش مرغی بـه صـبـح مینالید عقل و صبرم برد و طاقت و هوش
یـکـی از دوسـتـان مـخـلـص را مــگــر آواز مــن رســیـد بــگــوش
گـفـت بــاور نـداشـتـم کـه تـرا بـانگ مرغـی چـنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تـسبـیح خوان و من خـاموش

پ.ن:آدم وقتی ی سری صحنه ها میبینه واقعا تاسف میخوره.
پ.ن1:به قول اون دوستمون باید گاهی خشتک درید! و به بیابان گریخت.   
پ.ن2:چشم دل باز کن تا که جان بینی!     


  • سردار

نظرات  (۱)

داخل پ.ن دومی دقیقاً مشخص کن کجا رو ببینیم؟؟؟؟؟
پاسخ:
حیف ک خونواده ازین جا در میشه وگرنه بت میگفتم.
حالا اگه میخوای بیا واست توضیح بدم...
نوع نگاه  و نوع برخورد رو هم بهت توضیح میدم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی