استاد...
يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۷ ب.ظ
آمدی در عاشقی رسوای دنیایم کنی
بی خبر از این و آن شیدای شیدایم کنی
با نگاه آتشین در دام افکندی مرا
خواستی سوزنده از آتش سراپایم کنی
چهره زیباتر از گل را به ناز آراستی
آمدی در هر نظر محو تماشایم کنی
حرفی از عشق و محبت از لبانت سر نزد
تا که از شوق وشعف غرق تمنایم کنی
عاقبت روزی زباغ دوستی بیرون شدی
تا در این دنیا مرا تنهای تنهایم کنی ...
پ.ن: عاقبت روزی ز باغ دوستی بیرون شدی!
پ.ن1:استاد خیلی دلم برات تنگ شده...ی سری بهم بزن
پ.ن2:دوش دیدم ک ملایک در میخانه زدند...
- ۹۵/۰۴/۱۳