برگشت
دو هفته نبودم...به ی سفر رفته بودم...میخواستم تز سفر و خاطرات سفر بنویسم و اینکه کلا چرا رفتم سفر ک یهوویی یاد این شعر سهراب افتادم...این حرفای من از زبونه سهرابه...
من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله مذهب بالا.
تا ته کوچه شک ،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم.
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.
رفتم، رفتم تا زن،
تا چراغ لذت،
تا سکوت خواهش،
تا صدای پر تنهایی.
چیزهایی دیدم در روی زمین:
کودکی دیم، ماه را بو می کرد.
قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر می زد.
نردبانی که از آن ، عشق می رفت به بام ملکوت.
من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوفت.
ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزی بود، دوری شبنم بود،
کاسه داغ محبت بود.
من گدایی دیدم، در به در می رفت آواز چکاوک می خواست
و سپوری که به یک پوسته خربزه می برد نماز.
بره ای دیدم ، بادبادک می خورد.
من الاغی دیدم، ینجه را می فهمید.
در چراگاه «نصیحت» گاوی دیدم سیر.
شاعری دیدم هنگام خطاب، به گل سوسن می گفت: «شما»
من کتابی دیدم ، واژه هایش همه از جنس بلور.
کاغذی دیدم ، از جنس بهار،
موزه ای دیدم دور از سبزه،
مسجدی دور از آب.
سر بالین فقیهی نومید، کوزه ای دیدم لبریز سوال.
قاطری دیدم بارش«انشا»
اشتری دیدم بارش سبد خالی« پند و امثال.»
پ.ن:خوش گذشت.
پ.ن1:ی سری حرفارو سهراب روش نشد بگه ک بعدا خودم میگم.
پ.ن2:سهراب جفنگ میگه استادم جفنگ میگه اما...
- ۹۵/۰۵/۰۸