s.veisi

s.veisi

تو را من چشم در راهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
۱۴
مرداد

یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد.
ملا نمی دانست که …

خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت.
بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد!
ملا نصر الدین با خود گفت لعنت بر من که نمی دانستم اگر خر به جایگاه رفیع و بالایی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را از بین می برد.

.

.

.

-همیشه انتخاب داستان رو به موقع و درست انجام میدادم.

-تقدیم به استاد.

-تقدیم به دوستی که نمیدانستم از پله خوب بالا می رود اما مثله خر پایین بیا نیست.

۱۴
مرداد

بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجی‌ها بسیجی تر شدند

ای بی جان ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید

توچه می‌دانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش،‌ رقص مرگ را

تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناسه چیست

تو چه می‌دانی سقوط "پاوه” را
"عاصمی” را "باکری” را "کاوه” ‌را

هیچ می دانی”مریوان” چیست؟‌ هان!
هیچ می‌دانی که "چمران” ‌کیست؟ هان!

هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست؟
هیچ می‌دانی "دو عیجی”‌ در کجاست؟

این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سر است

با همان‌هایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند

پای خندق‌ها احد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند

زنده‌های کمتر از مردارها
با شما هستم، غنیمت خوارها

بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما

باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی الامر شماست

با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی

باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟

ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد.
.
.
.
.
.
وای بر کسانی که مغرورند.
وای بر استاد.
وای بر تو!
۰۹
مرداد

یکی از دوستان می گفت:چه کنیم تا به یقین برسیم؟

به او گفتم:یقین لازم نیست که انسان با احتمال هم کار و حرکت می کند.


۰۸
مرداد

سوال ذهنم اینه که چرا ما مغروریم:

""...""
نیستیم !
به دنیا می آییم 
عکس ِ یک نفره می گیریم !
بزرگ می شویم ،
عکس ِ دو نفره می گیریم !
پیر می شویم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم ...
و بعد
دوباره باز
نیستیم
"""..."""
حسین پناهی
۰۸
مرداد

دو هفته نبودم...به ی سفر رفته بودم...میخواستم تز سفر و خاطرات سفر بنویسم و اینکه کلا چرا رفتم سفر ک یهوویی یاد این شعر سهراب افتادم...این حرفای من از زبونه سهرابه...

من به مهمانی دنیا رفتم‌: 
من به دشت اندوه‌، 
من به باغ عرفان‌، 
من به ایوان چراغانی دانش رفتم‌. 


رفتم از پله مذهب بالا. 
تا ته کوچه شک ، 
تا هوای خنک استغنا، 
تا شب خیس محبت رفتم‌. 
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق‌. 
رفتم‌، رفتم تا زن‌، 
تا چراغ لذت‌، 
تا سکوت خواهش‌، 
تا صدای پر تنهایی‌. 

چیزهایی دیدم در روی زمین‌: 
کودکی دیم‌، ماه را بو می کرد. 
قفسی بی در دیدم که در آن‌، روشنی پرپر می زد. 
نردبانی که از آن ، عشق می رفت به بام ملکوت‌. 
من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوفت‌. 
ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزی بود، دوری شبنم بود، 
کاسه داغ محبت بود. 

من گدایی دیدم‌، در به در می رفت آواز چکاوک می خواست 



و سپوری که به یک پوسته خربزه می برد نماز. 

بره ای دیدم ، بادبادک می خورد. 
من الاغی دیدم‌، ینجه را می فهمید. 
در چراگاه «نصیحت» گاوی دیدم سیر. 

شاعری دیدم هنگام خطاب‌، به گل سوسن می گفت: «شما»

من کتابی دیدم ، واژه هایش همه از جنس بلور. 
کاغذی دیدم ، از جنس بهار، 
موزه ای دیدم دور از سبزه‌، 
مسجدی دور از آب‌. 
سر بالین فقیهی نومید، کوزه ای دیدم لبریز سوال‌. 

قاطری دیدم بارش«انشا» 
اشتری دیدم بارش سبد خالی« پند و امثال.»

پ.ن:خوش گذشت.

پ.ن1:ی سری حرفارو سهراب روش نشد بگه ک بعدا خودم میگم.

پ.ن2:سهراب جفنگ میگه استادم جفنگ میگه اما...

۰۷
مرداد

دو روز که نباشی فراموش میشی...

به همین سادگی...

شاید گاهی اوقات  یادت کنن که اونم به خاطرِ خودشونه.

۰۵
مرداد

هنوزم در سفرم...گفتم که دو هفته نیستم...

این پستارو هم قبلا آماده کرده بودم....

فدای خوبیام بشین.


۰۴
مرداد

دیشب حافظ اومد به خوابم و گفت ک شعری که گذاشتی از من قشنگ بود و به موقع....گفت این شعرم تقدیم به خودت صمد جون!

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها

مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی

یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت



۰۳
مرداد

می بنوشم...هی بنوشم...

به بعضیا باید گفت: ای زاهد دیوانه وا کن در میخانه.

به بعضا باید گفت که:تو خود حجاب خودی از میان برخیز.

به بعضیا هم نباید چیزی گفت:تا بمیرند در رنج خودپرستی.



حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب

فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند

قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست

بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند

زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر

تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند

عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو

نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

ای گدایان خرابات خدا یار شماست

چشم انعام مدارید ز انعامی چند

پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش

که مگو حال دل سوخته با خامی چند

حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت

کامکارا نظری کن سوی ناکامی چند



۰۳
مرداد

فاضل نظری

از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند

پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند

یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند

-بعضی شعرارو اگه صد بارم بخونی تازس...درست مثله دروغای دوستات..صدبارم که بشنوی دوس داری دوباره همون دروغارو تکرار کنن(حتی شما استاد)