s.veisi

s.veisi

تو را من چشم در راهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
۰۸
آبان

بدر و باخت

گاهی آدم توی ی بازی شرکت میکنه و باید ببره و حقش برده اما شرایط جوری پیش میاد که به مساوی هم راضی میشه....

بدتر از اون موقعیِ که با ی اشتباه توی دقیقه آخر بازی بازی رو که حقته ببری ببازی و جام رو از دست بدی...خیلی جاها تووی زندگیم دقیقه های آخر گل خوردم...و هر چی رشته بافته بودم پنبه کردم...جام های زیادی توی زندگیم از دست دادم و میبینم جام هایی رو ک دارن از دست میرن...نباید اشتباهامو دوباره تکرار کنم..

پ.ن:فقط من اینجوری نیستما...تو هم هستی!

پ.ن1:خیلی از اشتباهاتم واسه این بود ک به حرف مربیم گوش نکردم...

پ.ن2:"در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند" گر تو نمی‌پسندی تکرار نکن اشتباه را

پ.ن3:این عکس موقعیِ که فکر کردم! و بردم.عکسِ خودمِ دوس دارم هرجا دلم میخواد می‌ذارم.

۰۴
آبان

سلام به همه دوستان!!!

ی مدت میخوام برام توی لاک خودم...شاید کمتر و شایدم بیشتر بیام...

میخوام برم ب یه سفر رویایی!!!

این سفر که دارم میرم گرگ زیاد توش داره...دعام کنین...

پ.ن:مییرم تا بمونم...

پ.ن1:ی مدت تیغمو غلاف!!! میکنم...تیغ خورا خوشحال باشن...

پ.ن2: "رشته ای بر گردنم افکنده دوست....میکشد هر جا ک خاطر خواه اوست"


۰۳
آبان

رفقا کلا چند دسته اند:
دسته اول اونایین که.....
دسته دوم اونایین که.....
دسته سوم اونایین که....
و بالاخره دسته چهارم اونایین که....
پ.ن:خیلی سخته از دسته پایین تر بری دسته بالاتر ولی خیلی سخت نیس از دسته بالایی سقوط کنی ب تهِ....
پ.ن1:باید ب دسته پایینی ها کمک کرد و از دسته بالاییا کمک گرفت...
پ.ن2:تو دسته بندی دوستان باید آهسته راه رفت چرا که
"چه شتابیست به راه...شاید آن نقطه نورانی دشت...چشم گرگان بیابیان باشد."
(توضیح:اون گرگ میتونه ی استاد باشه,یا ی هم اتاقی,یا ی همکلاسی,یا ی همشهری و یا....!!!! باشه.

تا یادم نرفته باید بگم ک گرگ!!! ها بدانند که ی گرگ  از شصت کیلومتری پیداست حتی اگه تو لباس کفتار!!! باشه)

۲۵
مهر

سلام...این دورانی که با هم بودیم کلی خوش گذشت..به خاطره همه چیز ازت ممنون....

اما دو کلمه حرف حساب ب عنوان ی برادر کوچکتر باید بت بگم و بعدش عزت زیاد:

*دنیا محلِ گذره,نباید بیشتر از این ببینیش...خودشو,آدماشو,حادثه هاشو...

**توی دنیا تله زیاد کار گذاشتن,فقط ی دوست خوب و واقعی از جنس بزرگتر از دنیا میتونه کمکت کنه...بگرد تا پیداش کنی... تا اون موقع مواظب باش توی تله ها گیر نکنی...

***آدما یا غرور و یا خود کوچک بینی رو واسه خودشون انتخاب میکنن و این هر دوتا اشتباهه...مواظب تعادل بین این دوتا باش..

****هیچی بدتر از دروغ نیس...یا خودت عذاب وجدان داری,یا بعدا ی روز بر ملا میشه و شرمگین میشی...سعی کن ب هیشکی(حتی ی دیونه) دروغ نگی...بدترین دروغم اینه ک به خودت دروغ بگی.

*****انشاءالله همیشه و همه جا خدا ازت راضی باشه و انشاءالله ک همیشه و همه جا موفق و پر امید باشی..


یا علی

 

۲۲
مهر

همه چیز و همه کس ب رنگ محرم دراومدن...

ب کوچه و خیابون و جوون و پیر نگاه ک میکنم میبینم محرمی شدنشون رو...

شور و اشتیاق بچه های کوچیک از همه دیدنی تره...

پ.ن:کاش دلِ منم تا دیر نشده,حسینی بشه.

پ.ن1:حسینی موندن خیلی سخته!!!.

پ.ن2:"ما را ب جبر هم ک شده سر به راه کن" یا حسین (علیه السلام)


۰۹
مهر

امشب دلم بدجور گرفته...جمعه هم نیس ک بندازیم گردنِ غروبش...

امشب دلم از نارفیقیا! شکست...از بی اعتمادیا...از دروغ گفتنای بعضی دوستان..

از تهمت زدن بعضی دیگشون....

امشب دلم بدجور شکسته....

پ.ن:امشب شبِ مهتابه,دلم حبیبم رو میخواد.

پ.ن1:ب دنیا دل نبندد هر که مرد است ک....

پ.ن2:خدایا خودت امشبو ب خیر کن...مثله اون شب ک...


  • سردار
۳۰
شهریور

امروز با سه تا از همکلاسیام رفتیم سلف واسه ناهار....

جاتون خالی ی قیمه بادمجون با ماست زدیم ب رگ و همین ک میخواستیم پاشیم یکی از همکلاسیام گفت:

"چی میشد آزادی داشتیم؟اگه آزادی بود اینجا! ی نخ سیگار بعده این غذا میچسبیید.."

هیچی دیگه من ک نیم خیز شده بودم واسه رفتن,پاهام سست شدن و لم دادن ب صندلی و اون همیکلاسیام رفتن ی جا ک آزادی داشته باشن!!!.


پ.ن:پسر نوح با بدان بنشست,خاندانِ نوبتش گم شد.

پ.ن1:خیلی دوس دارم بدونم آزادی واقعی چه شکلیه!!!.

۲۸
شهریور

دریای شور انگیز چشمانِ تو زیباست

آنجا ک باید دل ب دریا زد همینجاست....

باید دلو ب دریا زد!

خیلی سخته ک دوس داشته باشی ب ی کسی هی نگاه کنی اما از ترس نتونی...

سخت تر اونه ک بدونی ی نفر منتظر نگاهته اما واسه ترست بش نگاه نکنی...

پ.ن:لطفا در نود درصد زندگیتان کله خراب(بخوانید کله خر) باشید.

پ.ن1:ترس خوب داریم,ترس بدم داریم.

پ.ن2:ترس مورد ذکر,ترس بده.


۲۷
شهریور

دیروز تو خوابگامون  تن ماهی دادن با پلو واسه ناهار..از شانس خوب ما دوتا از هم اتاقیام رزرو داشتن و خودشون نبودن و من موندم سه تا تن ماهی...خوابگاه ما معمولا تن ماهی رو سرد میدن و گرم کردنش ب عهده خود بخت برگشتمونه...اول نگاه کردم دیدم حالشو ندارم گرمش کنم,میخواستم بازش کنم ک وجدان علمیم! اومد گفت:نه.

جرأت نداشتتم بش بگم نه.آخه می‌گفتم تا دوماه ول کن نبود...هی میگفت توکسین(سم) داره و مسموم میشی و تازه تو ک خودت دکتری!(ب جون تو فهمیدم داره دم واسم میزاره) باید رعایت کنی تا بقیه هم.

چاره ای جز تسلیم نداشتم..از تو ظرفای کثیف ی قابلمه کوچولو برداشتم ک سوپ دیشب هنوز توش مونده بوود و ی کمم کپک روش نشسته بود..قابلمه رو برداشتم و بردم تو آشپزخونه و سریع ی آب بش زدم ک کپکاش بره ..تن ماهی رو گذاشتم روش و برگشتم اتاق.ساعتشو نگاه کردم12:50...گفتم بیست دقیقه وقت بگیرم...چون تحملشو نداشتم گفتم ی چرخی توی شبکه های اجتماعی بزنم..یهو غرق شدم..تا خودمو نجات دادم سریع دویدم تو آشپزخونه...دیدم آب قابلمه تموم شده و تن ماهی ترکیده و آشپزخونه رو واسمون تزئین کرده و...

.

.

پ.ن:هر چیزی و هر کسی ی ظرفیتی داره...

پ.ن1:اگه کمتر از ظرفییتشون بش بدی ضرر کردی.

پ.ن2:اگه بیشتر از ظرفیتشون بهشون بدی میترکن!.


۲۶
شهریور

همیشه یادت باشه حتی اگه نودونه درصد درمورد ی چیزی میدونی اون ی درصدو فراموش نکن...

درسته خیلی خیلی کلمه ولی خب ی درصده...

(با تاکسی داشتم از بروجن میومدم اصفهان..ی بنده خدا کنار دستم نشسته بود...موقع سوار شدن دیدم با راننده سره دوهزار تومن داره چونه میزنه و قسم میخوره ک نداره و فیقره و...خیلی از کارش بدم اومد...عصبی بود و همین جور داشت سیگار میکشید...ب یارو زنگ زد هرچی لیچار بلد بود بارش کرد...کلا ی آدم خسیس,بد اخلاقه,عصبیه. ... بود....ب هر طریقی بود تحملش کردم تا رسیدیم اصفهان...موقعی ک از تاکسی پیدا شدم اتفاقی یکی از رفیقامو دیدم...سلام ک بش کردم دیدم رفت طرفِ همون مرده...گفت سلام آقای فلانی و..بش گفتم این کی بود و خلاصه کل داستان رو براش تعریف کردم...کلی خندید و از فضایلش واسم گفت...دیدم بنده خدا از نیکانِ روزگاره...اینجا بکشد ک فهمیدم ک ی درصدم ی درصده).

پ.ن:گر صبر کنی ز غوره! حلوا سازی.

پ.ن1:امیدوارم اون مرده رو دوباره ببینم و ازش عذرخواهی کنم.

پ.ن 2:یا حق