بزدلان
پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۸ ب.ظ
بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجیها بسیجی تر شدند
ای بی جان ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید
توچه میدانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش، رقص مرگ را
تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناسه چیست
تو چه میدانی سقوط "پاوه” را
"عاصمی” را "باکری” را "کاوه” را
هیچ می دانی”مریوان” چیست؟ هان!
هیچ میدانی که "چمران” کیست؟ هان!
هیچ میدانی بسیجی سر جداست؟
هیچ میدانی "دو عیجی” در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سر است
با همانهایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند
پای خندقها احد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند
زندههای کمتر از مردارها
با شما هستم، غنیمت خوارها
بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما
باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی الامر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی
باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد.
.
.
.
.
.
وای بر کسانی که مغرورند.
وای بر استاد.
وای بر تو!
- ۹۵/۰۵/۱۴