s.veisi

s.veisi

تو را من چشم در راهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

۳۱
خرداد

از باغ می برند چراغانیت کنند 
تا کاج جشنهای زمستانیت کنند
پوشانده اند روی تو را ابرهای تار 
تنها به این بهانه که بارانیت کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند 
این بار می برند که زندانیت کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
شاید بهانه ایست که قربانیت کنند

پ.ن: آبی طلب نکرده رسیده!بهانه است؟
پ.ن1:گمان میکنم به جشن میروم.

۲۹
خرداد

دلم میخواد ی دلِ سیر اشک بریزم...ولی لامصب سرازیر نمیشه...میگه اشک حرمت داره...دلِ خیلی شکسته میخواد...میگه هنوز دلِت واسه اشک ریختن آماده نشده

خیلی سخته ک ی مرد با اون همه غرور دلش بگیره....خیلی سخته ک شرمنده بشه....سخت تر اونه که نه بتونه اشک  بریزه و نه بتونه فریاد بزنه....

باید توی خودش نگه داره...

@مرا دردیست اندر دل ک گر گویم زبان سوزد و گر  پنهان کنم ترسم مغز استخوان سوزد.@

خدایا دلم بدجور واست تنگ شده...

پ.ن:حرف دل رو نمیتونم بزنم...بازم ترجیح میدم سکوت کنم و بسوزم.

پ.ن:کاش لیاقت داشتم به ی روضه مادر سادات راه داده میشدم.

۲۹
خرداد
گفت ما را هفت وادی در ره است

چون گذشتی هفت وادی،درگه است

وا نیامد در جهان زین راه کس

نیست از فرسنگ آن آگاه کس

چون نیامد باز کس زین راه دور

چون دهندت آگهی ای ناصبور؟

چون شدند آن جایگه گم سر به سر

کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟

هست وادی طلب آغاز کار

وادی عشق است از آن پس ، بی کنار

پس سیم وادی است آن معرفت

پس چهارم وادی استغنا صفت

هست پنجم وادی توحید پاک

پس ششم وادی حیرت صعبناک

هفتمین وادی فقر است و فنا

بعد از این روی روش نبود تو را

در کشش افتی روش گم گرددت

گر بود یک قطره قلزم گرددت


پ.ن:مضطر شدم و زار و پریشان! رحمی بنما بر ای خسرو خوبان.

پ.ن1:غم عشقت خیابون پرورم کرد!

 

۲۱
خرداد

چند روز پیش ی داروخونه رفته بودم...دختره دو تا دفترچه داده بود...نسخه خودشو بش دادم ک گفت ی نسخه دیگه هم دارم.

گفتم به اسم کیه؟

گفت مامانم!

.

.

.

.

.

پ.ن:تصمیم گرفتم از خاطراتم اینجا بنویسم...خاطرات داروخانه و خوابگاه و خونه و ..... .

پ.ن1:می نویسم تا بماند.


۲۱
خرداد

این روزها قلبم ناراحته!مگه میشه به اطرافت نگاه کنی و دلت از این همه بی عدالتی ناراحت نشه؟خیلی دلم میخواد سکوتم رو بشکنم اما میدونم که الان وقت فریاد من نیست.با این حال:

@مرا دردیست اندر دل که گر گویم زبان سوزد


                 اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد


                            منجم طالع بخت مرا از برج بیرون کن


                                   که من بد طالعم ترسم ز آهم آسمان سوزد.@


پ.ن:!مرا دردیست اندر دل که گر گویم زبان سوزد!


پ.ن1:خط اول از زبان شاعر بوده و خط 5 از زبان من!


پ.ن2:این روزها قلبم ناراحته!


۲۰
خرداد

امروز یهویی یاد این شعر افتادم:

@زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد@

 یادش ب خیر پارسال این موقع(ماه رمضون) کلی رفیق داشتم تو خوابگاه که الان هر کدوم ی گوشه دنیا دارن نفس میکشن!

پ.ن: دلم واسه اون روزای خوب تنگ شده!

پ.ن1:اون روزا ی رفیق داشتم ک ی دیوونه بود...خیلی دوسش داشتم.الانم اگه خودمو زدم به دیونه بازی! به خاطره یاد اونه.

پ.ن2: این دیوونه با اون دیوونه خیلی فرق داره!!

۲۰
خرداد

در این سرای بی کسی

                            کسی به در نمیزند 

                                                  به دشت پر ملال ما 

                                                                              پرنده پر نمیزند.


پ.ن: فکر نمیکردم این قدر زود تنها بشم و از بازی حذف!

۰۸
خرداد

بی لشکریم، حوصله شرح قصه نیست

فرمانبریم، حوصله شرح قصه نیست

 

با پرچم سفید به پیکار می رویم

ما کمتریم، حوصله شرح قصه نیست

 

فریاد می زنند ببینید و بشنوید

کور و کریم، حوصله شرح قصه نیست

 

تکرار نقش کهنه ی خود در لباس نو

بازیگریم، حوصله شرح قصه نیست

 

آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند

یکدیگریم، حوصله شرح قصه نیست

 

همچون انار خون دل از خویش می خوریم

غم پروریم، حوصله شرح قصه نیست

 

آیا به راز گوشه ی چشم سیاه دوست

پی می بریم؟ حوصله شرح قصه نیست

شعر از فاضل نظری

۰۵
خرداد

حرف ها دارم اما بزنم یا نزنم؟

با توام با تو خدایا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما 

کو دلی تا که به دریا بزن یا نزنم!

خیلی حرف ها و شکایات در دلم مونده که میخوام بگم..اما همین که میخوام بگم ی چیزی توی ذهنم میگه:[بی لشگریم،حوصله شرح قصه نیست مرا]

نمیدونم این لشگری که داشتم کجا رفتن...شور و اشتیاق؟انگیزه؟هدف؟مطالبه گری؟طرح و برنامه؟

شاید محیط مقصر باشه  یا شایدم مشکل از فرمانده است ک نمیتونه این لشگر رو دور هم جمع کنه و آموزش بده؟

ولی مگه نبودن فرماندهانی ک توی همین محیط(چ بسا بدترش) لشگرشون رو جمع کردن؟یعنی مشکل از فرماندس؟

پ.ن: باز هم [بی لشگریم،حوصله شرح قصه نیست مرا]

پ.ن1:[بنشین و دمی به شادمانی گذران]