s.veisi

s.veisi

تو را من چشم در راهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۷
مرداد

لعنت به شیدا

 بهشیداییکهبهموقعنرفت 


۲۷
مرداد

مرا به خیر تو امید نیست

                              شرمرسان!!!!!!

۲۷
مرداد
ز هر چه غیر یار 
                         استغفرالله 
۲۳
مرداد

حـسـب حـالی نـنوشـتی و شـد ایــامی چـند

محرمی کو که فرسـتم به تـو پـیغـامی چـند


مــا بـدان مـقصـد عـــالی نـتوانیـم رســـیـد

هـم مگر پـیش نهد لـطف شـما گــامی چـند


چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب

فـرصت عــیش نگـه دار و بـزن جــامی چـند


قــنـد آمـیختـه با گـل نه عــلاج دل مـاسـت

بـوسه ای چـند برآمـیز بـه دشـنــامی چـند


زاهـــد از کــوچـۀ رنــدان بـسلامت بـگذر

تـا خــرابــت نکند صـحبـت بـدنــامی چـند


عـیب مـی جمله چو گفتی هـنرش نیز بگو

نـفی حکمـت مکن از بهر دل عــامی چـند


ای گـدایــان خـرابـات خــدا یــار شـماسـت

چــــشـم انــعـــام نــداریـد زانـعـــامی چـند


پیر میخانه چه خوش گفت بدُردی کش خویش

کـه مـگو حــال دل ســوختـه بـا خــامی چـند


حــافـظ از شـوق ِرخ ِمهر فـروغ تـو بـسوخـت   

کــامکـــارا نـظری کــن ســـوی نـاکـــامی چـند    

 

۲۲
مرداد

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد که بازبینیم دیدار آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند

اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آیینه سکندر جام می است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت رندان پارسا را

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را


۱۸
مرداد

زندگی زیباست...

این را پروانه ای گفت...

.

.

.

چه آمد و رفت هماهنگی...


۱۵
مرداد
معلمین «شارل دو لینه» در مدرسه، با کمال یأس و نومیدی، همه با هم اتفاق کردند که به پدرش که یک نفر کشیش بود پیشنهاد و نصیحت کنند بی جهت انتظار پیشرفت فرزندش را در کار تحصیل و درس خواندن نداشته باشد، زیرا هیچ گونه فهم و استعدادی در او مشاهده نمی شود؛ بهتر است یک کار دستی مناسبی برای فرزندش پیدا کند و به دنبال آن کار بفرستد.

ولی پدر و مادر «لینه» روی علاقه ی فراوان به فرزند، با همه ی نومیدی و تأثر، وی را برای آموزش علم طب به دانشگاه روانه کردند. اما چون بضاعتی نداشتند فقط مبلغ اندکی برای خرج دوران تحصیل او پرداختند و اگر ترحم و کمک یک مرد نیکوکار که در باغ دانشگاه با «لینه» آشنا شده بود نبود، فقر و تنگدستی او را از پا درمی آورد.

«لینه» برخلاف میل پدر و مادر، به رشته ای که او را به دنبال آن فرستاده بودند علاقه ای نداشت، به رشته ی گیاه شناسی علاقه مند بود. او از کودکی گیاهها را دوست می داشت و این خصلت را از پدرش به ارث برده بود. باغ پدرش از نباتات زیبا پوشیده بود، و از همان وقت که «لینه» دوران کودکی را طی می کرد، مادرش عادت کرده بود که هر وقت او گریه و فریاد می کند گلی به دستش دهد تا آرام گیرد.

در خلال اوقاتی که در دانشگاه طب تحصیل می کرد، نوشته ی یک گیاه شناس
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 327
فرانسوی به دستش افتاد و علاقه مند شد در اسرار گیاهها تعمق کند. در آن اوقات یکی از مسائل روز که مورد توجه دانشمندان گیاه شناس بود، طرز طبقه بندی صحیح گیاهها و نباتات بود. لینه موفق شد یک نوع طبقه بندی خاصی بر مبنای تذکیر و تأنیث گیاهان ابتکار کند که بسیار مورد توجه قرار گرفت. کتابی که وی در این زمینه منتشر ساخت موجب شد که در همان دانشگاهی که در آنجا تحصیل می کرد برای وی در رشته ای که معلوم شد استعداد آن رشته را دارد مقامی دست و پا کنند، ولی حسادت دیگران مانع شد که این کار جامه ی عمل بپوشد.

لینه از موفقیت خود سرمست شد. اولین بار بود که لذت موفقیت را می چشید. لذا به این پیشامد اهمیتی نداد و برای خود یک مأموریت علمی دست و پا کرد و آماده ی یک سفر طولانی برای تحقیق و مطالعه در طبیعت گردید. از اسباب سفر یک جامه دان و مختصری لباسهای زیر و یک ذره بین و مقداری کاغذ برداشت، و تنها و پیاده به راه افتاد. وی هفت هزار کیلومتر راه را با مواجهه ی مشکلات عجیب و شنیدنی طی کرد و با غنیمت بزرگی از معلومات و مطالعات مراجعت نمود و در سال 1735، یعنی سه سال بعد از آن جریان، چون ملاحظه کرد در وطن خویش سوئد جز کارهای ناپایدار به دست نمی آید، به هامبورگ رفت و در آنجا هنگام بازدید یکی از موزه ها یکی از گنجینه های خود را که در این سفر به دست آورده بود و به وجود آن بسیار مفتخر بود، به رئیس موزه نشان داد و آن یک مار آبی بود که هفت سر داشت. این سرها نه فقط شبیه سر مار بلکه مانند سر «راسو» بودند. قاضی محل از این بازدیدکننده ی نحس و شوم سخت خشمگین شد، امر داد تا او را اخراج کنند. لینه باز هم مسافرتهای خود را ادامه داد و طی راه رساله ی دکترای خود را در علم طب گذرانید و حتی توانست کتاب خود را به نام «دستگاه طبیعت» در بین راه در «لیدن» به چاپ برساند. این کتاب برای او شهرتی به وجود آورد و یکی از ثروتمندان آمستردام به او پیشنهاد کرد که باغ زیبا و بی مانند او را اداره کند، و به این طریق موفق شد لحظه ای به پای خسته ی خود استراحت بدهد. و از لطف حامی نیکوکار خود توانست کشور فرانسه را نیز بازدید کرده در جنگلهای «مودون» به جمع آوری انواع گیاهان آنجا مشغول شود. سرانجام درد غربت و علاقه به وطن او را گرفت و به سوئد کشور خودش باز گشت. وطن این بار قدرش را دانست و افتخاراتی که لازمه ی نبوغ و پشتکار و اراده ی او بود به وی- که یک روز معلمین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 328
مدرسه عذرش را خواسته بودند- عطا کرد [1].

...استاد برو دنبال علاقت!
۱۴
مرداد
ابوعلی بن سینا هنوز به سن بیست سال نرسیده بود که علوم زمان خود را فرا گرفت و در علوم الهی و طبیعی و ریاضی و دینی زمان خود سرآمد عصر شد. روزی به مجلس درس ابوعلی بن مسکویه، دانشمند معروف آن زمان، حاضر شد. با کمال غرور گردویی را به جلو ابن مسکویه افکند و گفت: «مساحت سطح این را تعیین کن. » .

ابن مسکویه جزوه هایی از یک کتاب که در علم اخلاق و تربیت نوشته بود (کتاب طهارة الاعراق ) به جلو ابن سینا گذاشت و گفت: «تو نخست اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت سطح گردو را تعیین کنم. تو به اصلاح اخلاق خود محتاجتری از من به تعیین مساحت سطح این گردو. » .

بوعلی از این گفتار شرمسار شد و این جمله راهنمای اخلاقی او در همه ی عمر قرار گرفت [1]
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست..رهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش!
۱۴
مرداد

یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد.
ملا نمی دانست که …

خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت.
بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد!
ملا نصر الدین با خود گفت لعنت بر من که نمی دانستم اگر خر به جایگاه رفیع و بالایی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را از بین می برد.

.

.

.

-همیشه انتخاب داستان رو به موقع و درست انجام میدادم.

-تقدیم به استاد.

-تقدیم به دوستی که نمیدانستم از پله خوب بالا می رود اما مثله خر پایین بیا نیست.

۱۴
مرداد

بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجی‌ها بسیجی تر شدند

ای بی جان ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید

توچه می‌دانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش،‌ رقص مرگ را

تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناسه چیست

تو چه می‌دانی سقوط "پاوه” را
"عاصمی” را "باکری” را "کاوه” ‌را

هیچ می دانی”مریوان” چیست؟‌ هان!
هیچ می‌دانی که "چمران” ‌کیست؟ هان!

هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست؟
هیچ می‌دانی "دو عیجی”‌ در کجاست؟

این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سر است

با همان‌هایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند

پای خندق‌ها احد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند

زنده‌های کمتر از مردارها
با شما هستم، غنیمت خوارها

بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما

باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی الامر شماست

با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی

باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟

ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد.
.
.
.
.
.
وای بر کسانی که مغرورند.
وای بر استاد.
وای بر تو!