s.veisi

s.veisi

تو را من چشم در راهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴ مطلب با موضوع «صمد دیوانه» ثبت شده است

۲۹
تیر

سلام.

از این همه تکرار خسته شدم.

از گفتن هزار باره هر 8ساعت یکی خسته شدم.

از گفتن کفتارو شغال و امثالهم برای ایجاد و حفظ دوستی خسته شدم.

از تنهایی خسته شدم و از تنها بودن در مکانهای شلوغ خسته تر.

از غذاخوردن و تیغ زدن خسته شدم.

از لایک کردن و لایک شدن خسته شدم.

از بی پولی خسته شدم.

از خوابیدن خسته شدم.

از اینکه نمازامو یکی درمیون میخونم خسته شدم.

از اینکه با همه صادق بودم و ازم سو استفاده کردن خسته شدم.

از اینکه به خاطر شاد بودن دیگران خودم رو کوچیک کنم خسته شدم.

از اینکه خیلی جاها سکوت رو ترجیح میدم خسته شدم.

از من و تو و ما و شما هم خسته شدم.

و از خیلی چیزای دیگه خسته شدم که حس گفتنش نیست...

.

.

.

.

پ.ن: خسته ام اما به کمک کسی نیاز ندارم و نصیحت هم نمیخوام.

پ.ن1:این شعر که از عجیب ترین شعرای حافظه رو به خودم تقدیم میکنم.

         ×××چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب

بنال هان که از این پرده کار ما به نواست

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود

رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من

خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم

گرم به باده بشویید حق به دست شماست

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند

که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب

که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند

فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست×××


  • سردار
۲۹
خرداد

دلم میخواد ی دلِ سیر اشک بریزم...ولی لامصب سرازیر نمیشه...میگه اشک حرمت داره...دلِ خیلی شکسته میخواد...میگه هنوز دلِت واسه اشک ریختن آماده نشده

خیلی سخته ک ی مرد با اون همه غرور دلش بگیره....خیلی سخته ک شرمنده بشه....سخت تر اونه که نه بتونه اشک  بریزه و نه بتونه فریاد بزنه....

باید توی خودش نگه داره...

@مرا دردیست اندر دل ک گر گویم زبان سوزد و گر  پنهان کنم ترسم مغز استخوان سوزد.@

خدایا دلم بدجور واست تنگ شده...

پ.ن:حرف دل رو نمیتونم بزنم...بازم ترجیح میدم سکوت کنم و بسوزم.

پ.ن:کاش لیاقت داشتم به ی روضه مادر سادات راه داده میشدم.

۳۱
فروردين

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست 

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ ازجام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او 

گفت یا رب ازچه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای 

جام لیلا رابه دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای 

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم ازلیلاست آنم می زنی 

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن 

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم 

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم 

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی 

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم 

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد 

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت 

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی 

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی 

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود 

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

پ.ن: فعلا در مرحله آواره شدن به سر میبریم...

۳۰
فروردين
دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم
این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده می‌گویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شب‌های وصل بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار بلکه از یرغوی سلطان نیز هم
محتسب داند که حافظ می خورد و آصف ملک سلیمان نیز هم

پ.ن:وای بر یاری ک ما را فراموش کند.