s.veisi

s.veisi

تو را من چشم در راهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۰
شهریور

امروز با سه تا از همکلاسیام رفتیم سلف واسه ناهار....

جاتون خالی ی قیمه بادمجون با ماست زدیم ب رگ و همین ک میخواستیم پاشیم یکی از همکلاسیام گفت:

"چی میشد آزادی داشتیم؟اگه آزادی بود اینجا! ی نخ سیگار بعده این غذا میچسبیید.."

هیچی دیگه من ک نیم خیز شده بودم واسه رفتن,پاهام سست شدن و لم دادن ب صندلی و اون همیکلاسیام رفتن ی جا ک آزادی داشته باشن!!!.


پ.ن:پسر نوح با بدان بنشست,خاندانِ نوبتش گم شد.

پ.ن1:خیلی دوس دارم بدونم آزادی واقعی چه شکلیه!!!.

۲۸
شهریور

دریای شور انگیز چشمانِ تو زیباست

آنجا ک باید دل ب دریا زد همینجاست....

باید دلو ب دریا زد!

خیلی سخته ک دوس داشته باشی ب ی کسی هی نگاه کنی اما از ترس نتونی...

سخت تر اونه ک بدونی ی نفر منتظر نگاهته اما واسه ترست بش نگاه نکنی...

پ.ن:لطفا در نود درصد زندگیتان کله خراب(بخوانید کله خر) باشید.

پ.ن1:ترس خوب داریم,ترس بدم داریم.

پ.ن2:ترس مورد ذکر,ترس بده.


۲۷
شهریور

دیروز تو خوابگامون  تن ماهی دادن با پلو واسه ناهار..از شانس خوب ما دوتا از هم اتاقیام رزرو داشتن و خودشون نبودن و من موندم سه تا تن ماهی...خوابگاه ما معمولا تن ماهی رو سرد میدن و گرم کردنش ب عهده خود بخت برگشتمونه...اول نگاه کردم دیدم حالشو ندارم گرمش کنم,میخواستم بازش کنم ک وجدان علمیم! اومد گفت:نه.

جرأت نداشتتم بش بگم نه.آخه می‌گفتم تا دوماه ول کن نبود...هی میگفت توکسین(سم) داره و مسموم میشی و تازه تو ک خودت دکتری!(ب جون تو فهمیدم داره دم واسم میزاره) باید رعایت کنی تا بقیه هم.

چاره ای جز تسلیم نداشتم..از تو ظرفای کثیف ی قابلمه کوچولو برداشتم ک سوپ دیشب هنوز توش مونده بوود و ی کمم کپک روش نشسته بود..قابلمه رو برداشتم و بردم تو آشپزخونه و سریع ی آب بش زدم ک کپکاش بره ..تن ماهی رو گذاشتم روش و برگشتم اتاق.ساعتشو نگاه کردم12:50...گفتم بیست دقیقه وقت بگیرم...چون تحملشو نداشتم گفتم ی چرخی توی شبکه های اجتماعی بزنم..یهو غرق شدم..تا خودمو نجات دادم سریع دویدم تو آشپزخونه...دیدم آب قابلمه تموم شده و تن ماهی ترکیده و آشپزخونه رو واسمون تزئین کرده و...

.

.

پ.ن:هر چیزی و هر کسی ی ظرفیتی داره...

پ.ن1:اگه کمتر از ظرفییتشون بش بدی ضرر کردی.

پ.ن2:اگه بیشتر از ظرفیتشون بهشون بدی میترکن!.


۲۶
شهریور

همیشه یادت باشه حتی اگه نودونه درصد درمورد ی چیزی میدونی اون ی درصدو فراموش نکن...

درسته خیلی خیلی کلمه ولی خب ی درصده...

(با تاکسی داشتم از بروجن میومدم اصفهان..ی بنده خدا کنار دستم نشسته بود...موقع سوار شدن دیدم با راننده سره دوهزار تومن داره چونه میزنه و قسم میخوره ک نداره و فیقره و...خیلی از کارش بدم اومد...عصبی بود و همین جور داشت سیگار میکشید...ب یارو زنگ زد هرچی لیچار بلد بود بارش کرد...کلا ی آدم خسیس,بد اخلاقه,عصبیه. ... بود....ب هر طریقی بود تحملش کردم تا رسیدیم اصفهان...موقعی ک از تاکسی پیدا شدم اتفاقی یکی از رفیقامو دیدم...سلام ک بش کردم دیدم رفت طرفِ همون مرده...گفت سلام آقای فلانی و..بش گفتم این کی بود و خلاصه کل داستان رو براش تعریف کردم...کلی خندید و از فضایلش واسم گفت...دیدم بنده خدا از نیکانِ روزگاره...اینجا بکشد ک فهمیدم ک ی درصدم ی درصده).

پ.ن:گر صبر کنی ز غوره! حلوا سازی.

پ.ن1:امیدوارم اون مرده رو دوباره ببینم و ازش عذرخواهی کنم.

پ.ن 2:یا حق

۲۴
شهریور

سلام استاد..

بد خراب کردم...

ی اشتباه کردم ک جبرانش خیلی سخته...

همه چیز از ی دروغ شروع شد...

پ.ن:پشیمونم ولی هنوز ب مرز توبه نرسیدم.

پ.ن1:دروغ,کلید همه ی بدیهاست.

(البته استاد ب تو دروغ نگفتم,راستش اصلا نمیتونم بت دروغ بگم)

۲۴
شهریور

ی استاد داشتم دیونه بود و کوچولو و شیطون...

دلم واسش تنگ شده...

ازش خبر ندارم... 

استاد خوبی بود...

جفنگیات خوب مینوشت....

پ.ن:استاد ی سری ب ما بزن.

پ.ن1: در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند

                 گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را

۱۰
شهریور

امروز سه تا از دوستام تصادف کردن و پر کشیدن...

نمیدونم شاید درست نباشه ولی همش فکر میکنم اینا رو خدا گرفته تا منو از سقوط نجات بده...

آخه دارم سقوط میکنم...

پ.ن:"رسول,رضا و اسماعیل "دلم حواستون تنگ میشه.

پ.ن1: دوستان دبیرستانم بودن...البته باز با هم درارتباط بودیم.


۰۹
شهریور

یکی از دوستام حالش خوش نیست....

نفسای آخرشو داره می‌کشه...

واسش دعا کنین راحتِ راحت جون بده...


پ.ن:خیلی سخته رفیقت جلو چشمات پرپر شه و نتونی واسش ی کاری کنی...


۰۷
شهریور

میخوام خستگی و بی حالی این روزامو بذارم پایِ افزایش آنزیمهای کبدی(ALt و ASt ) بدنم...

شاید توجیه خوبی باشه...

انشاء الله ک قبوله...