s.veisi

s.veisi

تو را من چشم در راهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
۱۸
دی

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت

خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی‌ام را شب طوفانی گرداب گرفت

در قنوتم ز خدا «عقل» طلب می‌کردم
«عشق» اما خبر از گوشه محراب گرفت

نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره می‌ ناب گرفت

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می‌شود از حافظه آب گرفت؟!

#من بیشتر از همه ی شاعرا از فاضل نظری و شعراش خوشم میاد.هرمصرع این شعر برای آدم زندگیه.

*درسته چند وقتیه نیستی(بهتره بگم خیلی وقته) اما نمیتوان تو را فراموش کرد،هر لحظه بیادتم رفیق.

۱۶
دی

حرف دل امروزم از زبان حافظ شیرازی تقدیم به تو دوست خوب من!

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

زهر هجری چشیده‌ام که مپرس

گشته‌ام در جهان و آخر کار

دلبری برگزیده‌ام که مپرس

آن چنان در هوای خاک درش

می‌رود آب دیده‌ام که مپرس

من به گوش خود از دهانش دوش

سخنانی شنیده‌ام که مپرس

سوی من لب چه می‌گزی که مگوی

لب لعلی گزیده‌ام که مپرس

بی تو در کلبه گدایی خویش

رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس

همچو حافظ غریب در ره عشق

به مقامی رسیده‌ام که مپرس

۱۵
دی

این شعرو خیلی دوست دارم.همیشه دوستش داشتم.اولین بار سال دوم دبیرستان خوندمش و ی سالم ی نمایشنامه درموردش اجرا کردیم با دوستان

خاطرات خوشی ازش دارم،شعرشم ک عالیه و حس خوب میده به آدم

کلا شعر ب روح آدم سبکی میده که خیلی خوبه و دوست داشتنی.

ممنون از سهراب سپهری

راستی دوست من الان خانه ات کجاست؟امیدوارم هرجا هستی سالم و سلامت باشی.

خانه دوست کجاست؟

در فلق بود که پرسید سوار

 آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت

به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت

نشان داد سپیداری و گفت

نرسیده به درخت

کوچه باغی است که از خواب خدا

 سبزتر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است

میروی تا ته آن کوچه

که از پشت بلوغ سر به در می آرد

 پس به سمت گل تنهایی می پیچی

دو قدم مانده به گل      

پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد

 در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا

جوجه بردارد از لانه نور

 و از او می پرسی

خانه دوست کجاست

۱۵
دی

عشق چون موج است

تکرار افسوس ما بر گذشته

اکنون

تند و کند

معصوم ، چون آهویی که از دوچرخه ای جلو می زند

و زشت ، چون خروس

پر جرئت ، چون گدایی سمج

آرام چون خیالی که الفاظش را می چیند

تیره ، تاریک

و روشنایی می بخشد

تهی و پر از تناقض

حیوان ، فرشته ای به نیرومندی هزار اسب

و سبکی یک رویا

پر شبهه ، درنده و روان

هرگاه عقب بنشیند ، باز می آید

به ما نیکی می کند و بدی

آن گاه که عواطف مان را فراموش کنیم

غافلگیرمان می کند

و می آید

آشوبگر ، خودخواه

سروَر یگانه ی متکثّر

دمی ایمان می آوریم

و دمی دیگر کفر می ورزیم

اما او را اعتنایی به ما نیست

آن گاه که ما را تک تک شکار می کند

و به دستی سرد بر زمین می زند

عشق

قاتل است

و بی گناه!

 

 

 

#محمود درویش

۱۴
دی

گفتند: چهل‌ شب‌ حیاط‌ خانه‌ات‌ را آب‌ و جارو کن. شب‌ چهلمین، خضر خواهد آمد. چهل‌ سال‌ خانه‌ام‌ را رُفتم‌ و روییدم‌ و خضر نیامد. زیرا فراموش‌ کرده‌ بودم‌ حیاط‌ خلوت‌ دلم‌ را جارو کنم. گفتند: چله‌نشینی‌ کن. چهل‌ شب‌ خودت‌ باش‌ و خدا و خلوت. شب‌ چهلمین‌ بر بام‌ آسمان‌ برخواهی‌ رفت و ...

و من‌ چهل‌ سال‌ از چله‌ بزرگ‌ زمستان‌ تا چله‌ کوچک‌ تابستان‌ را به‌ چله‌ نشستم، اما هرگز بلندی‌ را بوی‌ نبردم. زیرا از یاد برده‌ بودم‌ که‌ خودم‌ را به‌ چهلستون‌ دنیا زنجیر کرده‌ام.
گفتند: دلت‌ پرنیان‌ بهشتی‌ است. خدا عشق‌ را در آن‌ پیچیده‌ است. پرنیان‌ دلت‌ را واکن‌ تا بوی‌ بهشت‌ در زمین‌ پراکنده‌ شود.
چنین‌ کردم، بوی‌ نفرت‌ عالم‌ را گرفت. و تازه‌ دانستم‌ بی‌آن‌ که‌ باخبر باشم، شیطان‌ از دلم‌ چهل‌ تکه‌ای‌ برای‌ خودش‌ دوخته‌ است.
به‌ اینجا که‌ می‌رسم، ناامید می‌شوم، آن‌قدر که‌ می‌خواهم‌ همة‌ سرازیری‌ جهنم‌ را یکریز بدوم. اما فرشته‌ای‌ دستم‌ را می‌گیرد و می‌گوید: هنوز فرصت‌ هست، به‌ آسمان‌ نگاه‌ کن. خدا چلچراغی‌ از آسمان‌ آویخته‌ است‌ که‌ هر چراغش‌ دلی‌ است. دلت‌ را روشن‌ کن. تا چلچراغ‌ خدا را بیفروزی. فرشته‌ شمعی‌ به‌ من‌ می‌دهد و می‌رود.
راستی‌ امشب‌ به‌ آسمان‌ نگاه‌ کن، ببین‌ چقدر دل‌ در چلچراغ‌ خدا روشن‌ است. 

 

 

#عرفان نظر آهاری

۱۳
دی

امسال تولدتو تبریک نمیگم حتی بهت پیام نمیدم چون به حرفم گوش نمیدی.

آخه چقدر با  خودت گفتم داداش اینکارو با خودت نکن،داری اشتباه میکنی،اون تو رو نمیخواد

اما تو گوش نکردی و رفتی سراغش،

دیدی چطور بازیت داد؟همه عمر و جوونیت رو براش گذاشتی آخر سر رفت با از تو بهترون.

من چون دوست دارم اینا رو بهت میکم،چون بهترین دوستمی و عین داداشم میمونی

الانم دیگه از فکرش بیا بیرون وبه فکر آینده باش،آینده ای بدون اون.

میدونم سخته خودمم کشیدم خودتم میدونی،درسته جون به لب میشی تاخاطره هاشو فراموش کنی

درسته هر شب چشمات بارونی میشن و بغض نمیذاره نفس بکشی

درسته دیگه خنده هات از ته دل نیست(اگه خنده ای باشه) و غمت غمه!

اما باید تحمل کنی

عشق سوختن و ساختن داره چه برسی چه نرسی!

عزیزکم، مهربان یارم

 با آرزوی بهترین ها

تولدت مبارک

 

 

#کادوی تولدت شعری از محمود درویش :

برای اثبات عشقم به تو

چهار شاهد دارم

حال آن که

برای اثبات هر قضیه‌ای دو شاهد لازم است

تپش قلبم

لرزش بدنم

تکیدگی جسمم

بندآمدن زبانم

۱۲
دی

گفته بودم پیش از این، گلخانه ی رنگ من است
حال می گویم جهان، پیراهن تنگ من است

استخوان های مرا در پنجه، آخر خرد کرد
آنکه می پنداشتم چون موم در چنگ من است

دوستان همدلم ساز مخالف می زنند
مشکل از ناسازی ساز بدآهنگ من است

از نبردی نابرابر باز می گردم! دریغ
دیر فهمیدم که دنیا عرصه ی جنگ من است

مرگ پیروزی است وقتی دوستانت دشمن اند
مرگ پیروزی است اما مایه ی ننگ من است

از فراموشی چه سنگین تر به روی سینه؟کاش
پاک می کردی غباری را که بر سنگ من است


"فاضل نظری"

#این شعر وصف حس الانمه.

۱۲
دی

زمین عاشق شد و آتشفشان کرد و هزار هزار سنگ آتشین به هوا رفت. خدا یکی از آن هزار هزار سنگ آتشین را به من داد تا در سینه‌ام بگذارم و قلبم باشد.
حالا هروقت که روحم یخ می کند، سنگ آتشینم سرد می شود و تنها سنگش باقی می ماند و هروقت که عاشقم، سنگ آتشینم گُر می گیرد و تنها آتش‌اش می‌ماند.
مرا ببخش که روزی سنگم و روزی آتش.
مرا ببخش که در سینه‌ام سنگی آتشین است. 

 

#عرفان نظر آهاری

۱۱
دی

من از تکرار هر روز گناهانم گریزانم

ولی هر روز، روز از نو میدانی و میدانم

من از پاکیزگی،از زهد، از تقوا سخن گویم

ولی غرق است در آلودگی پیوسته دامانم

من از فردا من از رفتن من از مردن نمیترسم

ولی ((انا الیه الراجعون )) از حفظ میخوانم

چه مغرورانه بر روی زمین چون اسب میتازم

رسد روزی که در تابوت خود افتاده بی جانم

برای آنکه خوش باشم برای آنکه بد باشم

چه آسان میفروشم بهر لذت دین و ایمانم

کمی هم شرمساری میکنم با ذکر یک توبه

پس از هر توبه یک لحظه سر قولم نمی مانم

من از آزاده بودن از هزار آزاده میگویم

ولی در بند این دنیا غلام لقمه ای نانم

من از پایان تلخ هر گناه خود خبر دارم

چرا اصرار میورزم؟! نمیدانم ! نمیدانم !

۰۵
دی

من از مردن نمیترسم ترس من از دنیای بی تو! بودنه

همیشه احساستمو قایم کردم و می کنم،می ترسم احساستمو داد بزنم ی بار داد زدم اینقدر ایراد بهم گرفتن ک پشیمون شدم .

از همون موقع مجبور شدم نقاب بزنم مجبور شدم حتی شخصیتم رو عوض کنم و بشم یکی دیگه

در جالیکه فکر و ذهن من چیز دیگه ای بود جور دیگه ای رفتار کردم و جور دیگه ای زندگی کردم.

فقط خودم وخدا میدونیم چقدر سختی کشیدم،چقدر شبا اشک چشمام روون شد،چقدر تو تنهاییام آه کشیدم و به خدا گله کردم

چاره ای نداشتم،اینجوری خواستنی تر بودم و دنیا اینجوری منو بیشتر می پسندید اما خودم نه حالا باید یا بقیه رو خوشحال میکردم و خودم و ناراحت یا برعکس،منم تصمیم گرفتم از خودم بگذرم،دیدن شاد بودن و خنده بقیه برام کافی بود.

از ی جایی به بعد دیگه کنترل از دستت در میره و بین شخصیت هات قاطی بازاری میشه ک ناخواسته هم بقیه رو ناراحت می کنی هم خودتو و خودتو بیشتر.چون هم برای ناراحتی بقیه ناراحتم هم همون مشکل قبلی خودم.

حالا هم مقداری خسته شدم،دلم میخواد بریم ی گوشه دنج ،من و تو، و بشینیم یک دل سیر دردودل کنیم،دلم میخواد نقابمو بردارم و از آرزوها و رویاهام برات بگم.

از چیزا و کسایی ک تو زندگی دوسشون دارم از کارایی ک دوست دارم انجام بدم و کارایی که متنفرم از انجام دادنشون.

دلم برای خیلی چیزا میسوزه،اما برای خودم بیشتر

دلم برای خیلی چیزها تنگ شده اما برای تو بیشتر

بیا و بهم بزن همه قواعد دنیا را

بیا و گوش بده درد دل این دل خسته از همه جا و همه کس رو جز تو

تنها دلیل زنده بودنم بیا و رنگ ببخش ب زندگی بی رنگ و بی روح من

زیباترین واژه هستی بیا و مرا درگیر خودت کن

جز تو دیگر نه آرزویی دارم و نه رویایی

پس هر روز برای سلامتی تو به درگاه خالق مهربان دعا می خوانم و از خدا می خواهم زودتر موانع را بردارد تا تو بیایی و من با افتخار نقاب از چهره بردارم و فریاد بزنم من با توام برای توام و امیدم به توست.

 

 

**دل که بگیره همین میشه.

***ذهن خسته هم وقتی کنار دل گرفته بشینه بهتر ازین نمیشه.

*سنگ صبور من به دیدنم بیا که مرا جز تو جانی و جهانی نیست .