من از مردن نمیترسم ترس من از دنیای بی تو! بودنه
همیشه احساستمو قایم کردم و می کنم،می ترسم احساستمو داد بزنم ی بار داد زدم اینقدر ایراد بهم گرفتن ک پشیمون شدم .
از همون موقع مجبور شدم نقاب بزنم مجبور شدم حتی شخصیتم رو عوض کنم و بشم یکی دیگه
در جالیکه فکر و ذهن من چیز دیگه ای بود جور دیگه ای رفتار کردم و جور دیگه ای زندگی کردم.
فقط خودم وخدا میدونیم چقدر سختی کشیدم،چقدر شبا اشک چشمام روون شد،چقدر تو تنهاییام آه کشیدم و به خدا گله کردم
چاره ای نداشتم،اینجوری خواستنی تر بودم و دنیا اینجوری منو بیشتر می پسندید اما خودم نه حالا باید یا بقیه رو خوشحال میکردم و خودم و ناراحت یا برعکس،منم تصمیم گرفتم از خودم بگذرم،دیدن شاد بودن و خنده بقیه برام کافی بود.
از ی جایی به بعد دیگه کنترل از دستت در میره و بین شخصیت هات قاطی بازاری میشه ک ناخواسته هم بقیه رو ناراحت می کنی هم خودتو و خودتو بیشتر.چون هم برای ناراحتی بقیه ناراحتم هم همون مشکل قبلی خودم.
حالا هم مقداری خسته شدم،دلم میخواد بریم ی گوشه دنج ،من و تو، و بشینیم یک دل سیر دردودل کنیم،دلم میخواد نقابمو بردارم و از آرزوها و رویاهام برات بگم.
از چیزا و کسایی ک تو زندگی دوسشون دارم از کارایی ک دوست دارم انجام بدم و کارایی که متنفرم از انجام دادنشون.
دلم برای خیلی چیزا میسوزه،اما برای خودم بیشتر
دلم برای خیلی چیزها تنگ شده اما برای تو بیشتر
بیا و بهم بزن همه قواعد دنیا را
بیا و گوش بده درد دل این دل خسته از همه جا و همه کس رو جز تو
تنها دلیل زنده بودنم بیا و رنگ ببخش ب زندگی بی رنگ و بی روح من
زیباترین واژه هستی بیا و مرا درگیر خودت کن
جز تو دیگر نه آرزویی دارم و نه رویایی
پس هر روز برای سلامتی تو به درگاه خالق مهربان دعا می خوانم و از خدا می خواهم زودتر موانع را بردارد تا تو بیایی و من با افتخار نقاب از چهره بردارم و فریاد بزنم من با توام برای توام و امیدم به توست.
**دل که بگیره همین میشه.
***ذهن خسته هم وقتی کنار دل گرفته بشینه بهتر ازین نمیشه.
*سنگ صبور من به دیدنم بیا که مرا جز تو جانی و جهانی نیست .